سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قضاوت های عادلانه

دلم میخاد فریاد بزنم از دست آدمای دوروی دودوزه باز اما خوب نمیتونم پس نیرومو اینجوری تلف میکنم...
صفحه خانگی پارسی یار درباره

من دیگر نیستم

    نظر

شاید وقتی آخرین یا داشت من رویت شود دیگر من نیستم منی که چندی قبل نیز نبودم ودیگر نیز نخواهم بود منی که بودنم منوط به علت هایی بود که دیگر معلولی ندارند....

آی آدم هایی که شاد وخندانید یک نفر دنیایی با خود داشت اما دیگر نه ازدنیایش خبریست ونه از خودش.

نه آمدن معلوم بود ونه رفتنم اما مهم این است که اکنون که رفته ام فهمیده ام چقدر تنها بودم وچقدر تنهای تنها .....

تنها بودم تنها زیستم ودر آخر تنها هم رفتم ......

دنیای قشنگی نبود یاد حرفهای "پدر ژپتو" افتادم که میگفت:
پینوکیو !
چوبی بمان...
آدم ها سنگی اند...
دنیایشان قشنگ نیست...

آدم بد را هرطور که هست تحمل می کردم
کاسه صبرم از آدم هایی لبریز است که با ادعای خوب بودن بدی می کردند....

واکنون فاصله ایست میان نبودن وبودن من...

ومن باز گشته ام به سیاره ای که از آن آمده بودم واکنون من هستم وهمان گل سرخی که هدیه گرفته بودم.....

امیدوارم آنقدر خوب باشیم وخوب زندگی کنیم که وقتی از خط پایان زندگی میگذریم کسی دست نزند حتی رویاهای آسمانیمان...


اعتماد

    نظر

خیلی جالب بود پریروز سر کار با یک ترفند ساده اما دقیق وحساب شده بهم ثابت شد که مثل همیشه حق با من است وآدم های اطرافم هیچکدام قابل اعتماد نیستند حتی به اصطلاح دوست چند ساله ام.....

در دنیای کنونی ما آدم ها هرگز نمیتوان کسی را پیدا کرد که به او اعتماد کنی ودرآخر ....

 خیلی جالب بود بهعد از آنکه از بیمارستان برگشتم حراست مهربان در ادامه ی اینکه با هم صحبتی داشتیم نکته ای را بهم گفت که مدتها بود فراموش کرده بودم. به او گفتم اصلا حق با شماست من اشتباه کردم اما انتظار داشتم از دوستم که لااقل کمی مهربان باشد وبا این کلمات مرا از پای در نیاورد اما او لبخندی زد وگفت :

اشتباهت همین جاست تو نباید از کسی انتطار داشته باشی از هیچ کس ...

 حق با او بود هر چه ما از دیگران انتظارات بیشتری داشته باشیم وقتی که ما را به  باد قضاوت های عجولانه ی شان میگیرند درد ما بیشتر میشود ....

ما هرگز نباید از کسی انتظار داشته باشیم اینطور کمی راحت تر میشود درد ها را تحمل کرد من در این دنیای مهربان تنها هستم وهموراره تنها خواهم بود وتنها خواهم ماند ....

ام خوب بدکی نبود واما آن نقشه وترفند حساب شده ، جلسه ی کوچکی سر کار برگزار شده بود ومن هم در آن حضور داشتم دنبال یک فرصت بودم تا اینکه یکی از دوستان بسیار متشخص ومهربان که ارزش بسیاری برایش قائل هستم وخواهم بود به مقام دفاع از یکی از دوستان دیگر که در جلسه حضور نداشت مطالبی را عنوان کرد...

من هم بعد از جلسه به او گفتم وچون از قبل میدانستم این یکی از دیگری دل خوشی ندارد وفکر میکند جایگاه نداشته اش را اشغال کرده گذینه ی مناسبی بود.اماقبل از آن هم بدک نیست به نکته ای اشاره کنم که صبح همین امروز یکی از همکاران سعی میکرد بمن نزدیک شود ونگران بود که چرا من به او اعتماد ندارم من هم با در نظر داشتن این نکته  تصمیم گرفتم بایک تیر چندین نشان را بزنم که موفق هم شدم .

بعد از شنیدن اینکه فلانی در جلسه پشت سر او حرف هایی را زده او عصبانی شد (انتظارش از قبل میرفت )و به سمت او رفت وبا هم بحثشان شد ومن هم با چند ترفند ساده ماجرا را به سمتی هدایت کردم که این دو بجای دعوا با هم حرف بزنند. آنها سر دردودلشان باز شد واین دوست غایب ما چند بار رفت که اسم من را بگوید که من به او گفتم این حرف ها را که با چشم وابرو آمدن من نگفت اما ماجرا به همین جا ختم نشد وبحث بنا به پیش بینی قبی بالاگرفت ودوست عصبی ما شعله خشمش فوران کرد وداد را بر سر من کشید وگفت از تو متنفرم .از همه متنفرم تو هم آدم دو به هم زنی هستی وچند تا حرف قشنگ دیگر.... خلاصه با ادامه گرفتن بحث من به دنبال حرف هایی از طرف مقابل بودم که خدا رو شکر آنها را هم شنیدم اما می ماند طرف دیگر ماجرا که گفته بودم سعی میکرد اعتماد مرا جلب کند وهمواره خود را طوری نشان میداد که انگار اگه او نباشد همه چیز خراب است وبر باد.... با اون همه داد وبیدا حتی به خودش اجازه نداد ........ بیاید که انتظار چنین چیزی را داشتم ومیخواستم به خودم ثابت کنم که جاه طلب است و... ودر آخر آمد وبا گفتن یک چی شده وخداحافظی رفت ....

بعد از آن ماجرا بود که بر من ثابت شد همه ی آدمها پای منافع وجایگاه نداشته شان که به وسط می آید مث موش کز میکنند که خودشان را قاطی نکرده باشند که به جایگاهشان آسیبی وارد نشود ودوست نما ها هم پای منافع وجایگاه که رسید صادق شدند وفراموش کردند همه چیز را ....

 وای خدایا من در چه دنیایی هستم .....؟؟؟؟

 اما خودم لذت بردم هر چند که بعد از این ماجرا کارم که در عصر همان روز از فشار ناگهانی وکشنده عصبی  ودرد وحشتناکی در شقیقه ها ومختل شدن تنفسم به آمبولانس وبیمارستان وپایان همان شب دوباره بیمارستان وهمچنان در بیمارستان بخش اعصاب وروان بستری شدم اما  ارزشش را داشت ...

 چقد خوب میشد من سکته میکردم ازاعتماد های نابجای خودم ودوست دانستن افرادی که واژه ی دوست به لجن کشیده میشود اگربه آنها نسبت بدهیم....

وای دنیا دنیا ......

چقدر خوب میگفت موعودی دنیا یالان دور.....