من دیگر نیستم
شاید وقتی آخرین یا داشت من رویت شود دیگر من نیستم منی که چندی قبل نیز نبودم ودیگر نیز نخواهم بود منی که بودنم منوط به علت هایی بود که دیگر معلولی ندارند....
آی آدم هایی که شاد وخندانید یک نفر دنیایی با خود داشت اما دیگر نه ازدنیایش خبریست ونه از خودش.
نه آمدن معلوم بود ونه رفتنم اما مهم این است که اکنون که رفته ام فهمیده ام چقدر تنها بودم وچقدر تنهای تنها .....
تنها بودم تنها زیستم ودر آخر تنها هم رفتم ......
دنیای قشنگی نبود یاد حرفهای "پدر ژپتو" افتادم که میگفت:
پینوکیو !
چوبی بمان...
آدم ها سنگی اند...
دنیایشان قشنگ نیست...
آدم بد را هرطور که هست تحمل می کردم
کاسه صبرم از آدم هایی لبریز است که با ادعای خوب بودن بدی می کردند....
واکنون فاصله ایست میان نبودن وبودن من...
ومن باز گشته ام به سیاره ای که از آن آمده بودم واکنون من هستم وهمان گل سرخی که هدیه گرفته بودم.....
امیدوارم آنقدر خوب باشیم وخوب زندگی کنیم که وقتی از خط پایان زندگی میگذریم کسی دست نزند حتی رویاهای آسمانیمان...